پم پم

ختنه اقا بردیا

پسرم... دیروز ٩ روزگیت بود و دکتر گفت میتونید ختنه کنید.. من و بابا هم با هم رفتیم و پسرمون رو ختنه کردیم.. پسرم اقا  شده.. خیلی مقاوم بودی... اصلا گریه انچنانی نکردی.....مبارکت باشه.. مامان بزرگ هم شیرینی ختنه رو گرفت.. و بابا هم واست غذا نذر کرده بود ... منم به خاطر سلامتی گلم ٥ تا یس خوندم افرین پسر مقاوم ... دوست داریم
22 ارديبهشت 1391

شناسنامه پسرم

عزیزم..  بابا رفت شناسنامتو گرفت و اسمتو  با هم گذاشتیم.. بردیا ....پسر مامان   و بابا .. اسمت مبارکت باشه..  نامدار باشی ...
22 ارديبهشت 1391

خاطره یک روز ویژه

ساعت 7 صبح با مامان بزرگ و  بابا رفتیم بیمارستان.. ولی اون روز بیمارستان کمی شلوغ بود.. تا اینکه ساعت 11 منو بردن اتاق عمل... اینقد خوشحال بودم.. اصلا  استرس نداشتم..حتی با پرستارا  شوخی هم میکردم.. تا اینکه بیحسم کردن و بابا اومد پیشم.. تا اینکه پرستار بعد چند لحظه گفت سر بچه اومد بیرون .و بعد صدای تو رو شنیدم.. مثله بچه گربه فقط 2 تا میاو کردی.. قرمز بودی.. کوچو لو و ناز. اوردن صورتت رو به صورتم چسبوندن.... خیلی حس قشنگی بود... بعد که از ریکاوری اوردن تو بخش .. در جا پسرم رو اوردن.. رو سینم گداشتن ولی من از صدای قلبت هیجان شدم.. و به پرستار گفتم بر دارن.. کلی هم گریه کردم... ار شوق.  وقتی تو رو بابا اورد پ...
17 ارديبهشت 1391

عشقم اومد

سلام.. عزیزم... ... نمیدونم از چی و کجا شروع کنم... فقط  میدونم که بهترین لحظه یه زن تو زندگیش  بغل کردن بچش هستش.. عشق مامان و بابا  ..خوش امدی.. مرسی که خوشحالمون کردی.. الان پسرم  5 روزست.. خیلی ماهه.. خیلی نرمه.. فداش بشم.. دنیای من  و بابا...  
17 ارديبهشت 1391

روز موعود

پسرم فردا بدنیا میای... نمیدونم شب خوابم میبره یا نه.. از حالا دارم لحظه شماری میکنیم..   بابا برام دعا کن و پیشم باش...   خدایا نه ماه انتظارمو به خیرو خوشی ختم به خیر کن... خدایا هر کی دلش نینی میخواد  به زودی خوشحالش کن خدایا سایه همه پدر مادرا رو بالای سر بچه هاشون نگه دار خدایا هیچ کس رو غریب و تنها نذاز خدایا کسی رو خوار و ذلیل  دست بندت نکن یا امام زمان پشتم باش....
11 ارديبهشت 1391

شمارش معکوس

پسرم... 3 روز دیگه به دنیا میای .. ان شاالله .. ولی باور کن این روزا خیلی دیر میگذره..برای دیدنت لحظه شماری میکنیم.. مامان بزرگ هم داره میاد تا موقع تولدت پیشه ما باشه..   خاله شیوا هم هر روز تاکیید میکنه.. خاکشیر ..چیزای خنک بخورم تا کوچولومون زردی نگیره... بابا هم درگیره کاراست تا وقتی پسرش میاد همه چیز خوب باشه....   ناگفته نماند که تو کارای خونه خیلی کمک کرد .. ممنون عشقم..
8 ارديبهشت 1391

1 هفته مونده

عزیزم ..دکتر خبر خوب رو داد و وقت به دنیا امدنت رو مششخص کرد..... از دیروز تا حالا تو شوک هستیم... نمیدونم اماده هستم یا نه؟؟؟ نمیدونم بعد به دنیا امدنت چی میشه... ؟؟ولی اینو  خوب میدونم با  تمام وجود دوست دارم..  و  میخوام هر چه زودتر بغلت کنم.. بوت کنم.. ببوسمت... مطمئن هستم  با ورودت به خونه ..خیر و برکت.. خوشی.. شادی رو به همراه میاری..
4 ارديبهشت 1391

انتظار

پسر گلم.... این روزای اخر خیلی دیر میگذره..همه منتظر امدنت هستیم...١شنبه وقت دکتر دارم تا بهم تاریخ دقیق ورودت رو بگه.. عزیزه مامان ..بخورمت.. خیلی دوست داریم...   همه امیدم..دلخوشیم.. نفسم.. زندگیم تو هستی...   من و بابا واست کلی نقشه ها داریم..برنامه ها ریختیم... جوجوی من زودتر به دنیا بیا.. دلم میخواد تو هوای بارونی به دنیا بیای .. عاشق بارونم.... پدر بزرگتم عاشق بارون بود.. خیر و برکت زندگیون هستی.. دعای پدر بزرگت پشتمونه... از خدا میخوام با سلامت بیای ...
1 ارديبهشت 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پم پم می باشد